تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 21:46 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
تنهام گذاشت!!!


اینقدر خودم و براش کوچیک کردم که فکر نکنه ازش بزرگترم !

افسوس که منو به خاطر کوچیکیم تنها گذاشت !!!


تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 21:13 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
ه کـســی کــه دلـ ـش تنـ ـگـ نمـیشــه نگیـــد :
دلــ ـ ــ ــم بـــراتــ تنـــگه ...
چون پــاســـخ ـ همیشــه یا لبـخنــد استـــ
یـــــا
تــو لطـفـــ داری !!! . . .
 


تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 21:10 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
من دیـــــوانـه نیستم!
فقط کمی تـنهـــــایــــم!
همین...
چرا نگاه می کنی؟
تنها ندیده ای؟!
!!


تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:53 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
 
 
 
 
 
پروردگارا

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.


یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
 
 
 
 
 




تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:51 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

چه حرف بی ربطیست

که مرد گریه نمی کند

گاهی آنقدر بغض داری

که فقط باید مرد باشی

تا بتوانی گریه کنی !!!
 



تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:48 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار
یک بار از یاد
یک بار از دل
و یک بار از دست !
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از شهر می رویم


یک بار از دیار


یک بار از یاد


یک بار از دل


و یک بار از دست !
 

 



تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:44 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

صدا …

دوربین …

حرکت …

باز هم برایم نقش بازی کن !



تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:39 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 
گاهـی

" سکـــــــــــــــــــــــوت "

علامت رضایت نیســـت !
.
.

شـــــــــاید کســـی داره

خفـــــــــــــه می شـــــه

پـشـــــــت سنگیـــنــــیِ

یـــــــک درد...!



تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 7:31 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

اسم قاشق را گذاشتی قطار....هواپیما....کشتی
 
تا یک لقمه بیشتر بخورم!

یادت هست مادر؟

شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران....،
 
میگفتی بخور تا بزرگ بشی...

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه
 
دوست داشته باشم قورت بدهم

حتی بغض های نترکیده ام را......



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 4:46 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

می گویند : شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد...
اما با چشمهای ِ خیس ...!!
 



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 4:43 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.


تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 4:26 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.

پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب
بیدار کردی؟

مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط
خواستم بگویم تولدت مبارک.

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع
نیمه سوخته یافت…

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...
 


تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 3:58 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

یک روز مردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت که امکان بردن وی نبود، با خودش گفت دخترم را نزد امین مردم شهر می برم و بعد عازم سفر خواهم شد. دختر را نزد شیخ برد و ماجرا را برایش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد. شب شد و دختر دید شیخ هوس شوم به سرش برده است، دختر با زحمت فراوان توانست فرار کند، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت، در راه دید که چند نفر، گرد آتش جمع شده اند و مستانه مشغول نوشیدن شراب هستند، با خودش گفت آن امین مردم بود و قصد شوم کرده بود، مستان که جای خود دارند. یکی از آنها دختر را دید و به دوستانش گفت: که سرشان را به زیر بیندازند، در بین این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال رفت، یکی از آن ها دختر را به آغوش گرفت و در کنار آتش قرار داد تا گرمش شود، مدتی بعد دختر بهوش آمد دید که سالم و گرم است و آنها هم کاری به او ندارند، در آن لحظه گفت: یک پیک هم مرا مهمان کنید و بعد از آن این شعر را سرود:
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند



تاريخ : دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, | 6:20 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
به سلامتی....




به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست
.
.
به سلامتي اونايي كه هزارتا خاطرخواه دارن.ولي دلشون گير يه بی معرفته !
.
.
به سلامتي اعتماد كه المثني نداره! وقتي رفت ديگه رفت ...
 

 

ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, | 6:10 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
 

 

.

 

 

یادمان باشد که: آنها که دوستشان می‌دارم می‌توانند دوستم نداشته باشند.
.
یادمان باشد که: فرار؛ راه به دخمه‌ای می‌برد برای پنهان شدن نه آزادی.
.
یادمان باشد که: باورهایم شاید دروغ باشند.
.
یادمان باشد که: لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
 

ادامه مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, | 5:41 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 

 

 

بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، ما هستیم!... چرا؟

چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود…


بچگیمونم كه دوران جنگ بود

دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان


کردن… نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید…

رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن…

فارغ التحصیل شديم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا


نشد…
عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون خراب شد...

ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد...

خواستیم بریم خارج از کشور، ایران تحریم شد

خواستیم ازدواج کنیم مهریه ها همه سال تولد شد


خواستیم پرداختش کنیم راحت شیم سکه گرون شد



ازدواج كرديم تورم كمرمونو شكست و روزگارمون سياه
شد...
بارالهـــــا! ديگه حالي واسمون نمونده كه به راه راست


هدایت شیم، اگه اصرار داري، خودت راه راست را به


سوی ما کج کن



تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, | 6:54 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

این روزها


اگر خون هم گریه کنی

عمق همدردی دیگران باتو

یک کلمه است :

"
آخـــــــــــــــی"



تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
دلنوشته :-(


هي فلاني...رفتن حق همه ي آدمهاست

فقط خواستم بداني اگر مانده بودي

شايد نوشته هايم رنگ غم نداشت!
.
.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:میخوام ,عوض,شم , | 15:0 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

ميخــــــواهم عوض شوم!

ميخــــــواهم عوض شوم!


چرا بايـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟


ميخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــي!

ادامه مطلب ادامشه بیا....



ادامه مطلب
تاريخ : 22 خرداد 1391برچسب:, | 5:16 | نویسنده :

یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.

ادامه مطلب....



ادامه مطلب
تاريخ : 22 خرداد 1391برچسب:, | 5:13 | نویسنده :

 

پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم،

 در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم

 و فریفته روزگار نگردم.

حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند

که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد



تاريخ : 22 خرداد 1391برچسب:, | 5:13 | نویسنده :

 

خوشبختی ما در سه جمله است :

 

تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا


ولی حیف که ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :

حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا



تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, | 17:47 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 

به حقیقت من و تو آگاهیم

 

هردومون گمشده یک راهیم

 

هر دو زخمی شده یک شلاق

 

هر دونفرین شده یک آهیم

 

من و تو عاشق بی تدبیریم

 

بی خبر از گذر تقدیریم



تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, | 17:37 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.



از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.



از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان.



از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است



از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .



از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد



از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست.



از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد.



از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد.



از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .



از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.



از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد



از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود.



از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد



از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه



تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, | 17:34 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید


ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش!

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...


یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند


خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

بیایید قدردان باشیم ...

به سلامتی پدر و مادرها

پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !

وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !

وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...

و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری

پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به

سلامتی هرچی پدره

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی

پدره . .



تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, | 17:30 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
Razz Razz Razz Razz Razz

به سلامتي پسري که پولهاي مچاله شدشو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت:
براي روز پدر يک کمربند مي خوام..
فروشنده:
چه جنسي باشه؟
پسر کوچولو:
..
..
..
..
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه...

Razz Razz Razz Razz Razz
 
 
ادامه مطلب..


ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 19 خرداد 1398برچسب:, | 15:23 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

هِــے فُلـــآنــے ...

هِــے فُلـــآنــے ... هَـــوآےِ بَــرگَــردآندَنَتــ رآ دآرَمـ ...

هَـــرجــآ کـــہ دِلَتــ مــيخــوآهَـد بُــرو...

فَقَطــ آرِزو ميـکُنَمـ

وَقتــے دوبـــآره هَــوآےِ مَــن بـــہ سَـرَتــ زَد...

آنــقَــدر دِلَـتــ بگيــرَد کـــہ

.

.

.

بـــآ هِــزآر شَـبــ گِــريــہ چَشـمــآنَتــ

بـــآز هَــمـ آرآمـ نَگيــرے ...



تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, | 1:40 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ

 

هی غریبه !

رو کسی دست گذاشتی

که همه ی دنیامه !


بی وجدان اینقدر راحت به او نگو عزیزم.



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد