در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران
بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در
آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه میکردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین میکردند
و به راحتی میشد فکرشان را از نگاهشان خواند
ادامه مطلب
پدر پای تلفن: دخترم! پسوورد این لب تابت چیه بابا؟
دختر:کــی؟؟ لبتابِ من؟؟ واسه چــــی؟ ...
پدر : لبتابِ خودت دیگه! این کامپیوتر روشن نمیشه؛ باید برم
اینترنت خیلی ضروریه.پسووردو بگوو! ...
دختر: خب آخه...مگه لبتابِ داداش نیست؟خب اونو بردار بابا!
پدر:مگه با تو نیستم میگم پسووردتو بده؟
... دختر: آخه.....
پدر: زووووووووود!
دختر:چیزه...ممممم..تک تک میگم راحت بنویسی! k a m i , d o oset daram
پدر:این چیه؟؟؟؟؟ هااااااان؟
پدرسگِ کره خر! تو جرات داری پاتو بزار تو خونه
یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش
رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد
و گفت:
بیا ادامه مطلب
میگن یه روز دو نفر داشتن توی جنگل میرفتن. دوتاشون میفتن توی چاه.
تلاش میكنن كه بیان بالا اما بقیه داد میزدن كه شما نمیتونید بیخیال شین.
یكیشون قبول میكنه و میمیره.
اما اون یكی همچنان تلاش میكنه در حالی كه بازم بقیه داد میزدن تو نمیتونی.
بالاخره میرسه بالا.
همه تعجب میكنن. تازه میفهمن كه طرف كر بوده.
روی كاغذ مینویسه: دوستان از اینكه منو تشویق كردین تا بیام بالا ممنونم.
پس لازمه بعضی وقتا كر بشیم
در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی....
ادامه مطلب........
.: Weblog Themes By Pichak :.